شیرین زبونیهای فاطمه
نوشته شده توسط : مامان نازنین

سلام سلام نماز روزه هاتون قبول

این چند روز گذشته دلتنگی بچه های مهد خیلی روم تاثیر گذاشته بود و حسابی متحول شده بودمممنون از اینکه با کامنتهای پرمهرتون همراهم بودینبعضی از دوستا پرسیده بودن چرا فاطمه رو پیش خودت نمیبریمهدکودکی که فاطمه میره دو سه ماه دیگه به طبقه سوم مهد ما منتقل میشه و همسایه میشیم و فاطمه مربیهای مهدش رو دوست داره و منم معلوم نیست دوباره قرار داد بنویسیم یا نه

 

چند روزه میخوام یه پست از کارها و شیرین زبونیهای این چند وقته فاطمه بنویسم اما نمیشد 

صبح زود قبل از زنگ ساعت بیدار میشه و صدام میکنه منم خواب آلود میرم تو اتاقش با لبخند میگه سلام مامان صُب بخیر  میخوام از تختش بیارمش پایین دستهای کوچیکش رو میندازه دور گردنم بوسم میکنه میگه مامان تو اِشگه منی زِنگِگیه منی(عشقه منی زندگیِ منی)خوابم میپره و دلم میخواد بخورمش این جمله رو بیشتر از بیست بار میگه و من هر دفعه دلم ضعف میره

                    

وقتی از من ناراحت میشه میگه میرم یه مامان جدید میخرماز باباش هم ناراحت میشه میگه اَصَن میرم یه بابای جدید میخرم حالا شما میدونید کجا مامان بابا میفروشن دختر من بره یه دونه بخره از هر کودوم از دوستاش ناراحت بشه(فرقی نمیکنه دختر یا پسر) میگه دختر بی تربیته

                                   

موبایلش رو میگیره و شروع میکنه صحبت کردن: اَیو سَیام خوبی(الو سلام خوبی) نی نی جان خوبه حوریه جان خوبه پیش ما نمیای دِیَم تنگ شده(دلم تنگ شده) ایشاییا میبینیم(ایشالله میبینیم) نی نی جان طَیَف من ببوس(نی نی جان رو از طرف من رو ببوس) حوریه جان رو ببوسوقتی که

خیدافیظیه خیدافظ(وقت خداحافظیه خدا حافظ) بعضی وقتها که میخواد گوشی رو بده به من یا باباش میگه مامان حَف بزن(با مامان حرف بزن)گوشی گوشی  بعد از تموم شدن حرفهاش میپرسم کی بود میگه عمو جان بود میاد خونمون میبینین به عموش میگه زن عمو(حوریه جان) رو ببوس

                            

 هر وقت میشینه رو تاب یا یکی بهش میگه شعر بخون :تاب تاب عباسی خدا منو نندازی اگه بندازی بغَیه(بغل) بابا بندازی روزهایی که خونه ایم میگه منو تاب تاب عباسی بِبَی چند روز پیش باباش رفت بیرون گریه کرد منو عباسی بِبَی باباش هم گفت با مامان برو من باید برم جایی کار دارم بدو بدو اومده مامان مامان بابا گفت فاطمه عباسی ببی گفتم باشه میبرمت صبر کن کارم تموم بشه  میگه کامپیوته خاموش کن بِیم(کامپیوتر رو خاموش کن بریم) توقع داره آب دستمه بزارم زمین و بگم چشم  هر بار میام پای کامی میگه وبیاگ من عسک میزایی؟؟؟(تو وبلاگ من عکسمو میزاری) اینم  مثل باباش فکر میکنه من هر بار تو وبلاگ و وب گردیم

 

                       
 

تو ماه رمضون موقع افطار سفره پهن میکنیم و برا چیدن سفره کمکم میکنه و ظرفهایی که میتونه میاره تو پذیرایی و کلی کمکم میکنه جدیدا به من میگه مادر و به باباش میگه پدر چند بار میخواست باهام قهر کنه بهش گفتم خونه ما خونه محبته خونه عشق و دوستیه میشه با من قهر نکنی وقتی من و باباش حرفمون میشه میگه نیست خونه ما مُبَتَته خونه اِشگه اِجازه نیست گَهر کنین(خونه ما خونه محبته خونه عشقه اجازه نیست قهر کنین)  با شنیدن این جمله من و باباش خندمون میگیره و.... 

امروز صبح موقع بیرون رفتن

 

اینم یه لبخند مصنوعی برا دلخوشی من

نازنین نوشت: این پست رو دیشب نوشتم ولی تکمیل نبود امروز ثبتش کردم

سایتی که همیشه عکس اپلود میکردم نمیدونم چرا باز نشد منم از یه سایت دیگه استفاده کردم

بعدا نوشت:اگه قالب بهم ریختس به خاطر فیلتر شدن سایتیه که عکسها آپلود شده بود

   





:: بازدید از این مطلب : 327
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : 31 مرداد 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: